نقد کتاب «بوسه در مسجد»، نوشته برونی پراسکه کجا رفت آن محبت ِ ایرانی؟ محمود فلکی
کتاب ِ "بوسه در مسجد" دومین گزارش ِ خانم برونی پراسکه (Bruni Prasske) از سفرش به ایران است که سه هفتهی پیش منتشر شده است. نخستین سفرنامهی او که مدتی جزو پرفروشترین در آلمان بود (منتشر شده در سال 2000)، عنوان خود را از سپاسگزاری ایرانی، یعنی "دستت درد نکنه" (ِMögen deine Hände niemals schmerzen) برگرفته، که نقطهی مقابل ِ "بدون دخترم هرگز" از بتی محمودی بود. این کتاب که در مدت کوتاهی به چاپ های بعدی رسیده و ترجمهی آن به هلندی زیر عنوان ِ "Onversluiert"، توسط انتشارات Archipel منتشر شده، پادزهری بود برابر ِ زهرپاشی ِ بتی محمودی نسبت به ایرانیها. بسیاری از آلمانیها با خواندن ِ این سفرنامه به فرهنگ ایرانی کشش پیدا کردند و ترغیب شدند تا به ایران سفر کنند. البته این کتاب به هیچوجه یک تمجیدنامهی توخالی نیست؛ آنچه که آن را خواندنی و باورپذیر میکند، صداقت در گفتار و برخورد ِ ناجانبدارانه نسبت به دیدهها و شنیدهها ست. و حالا برونی پراسکه پس از ۹ سال، دوباره به ایران سفر کرده (تابستان 2006) و دیدهها و تجربههایش و تغییراتی که در این مدت در ایران پدید آمده را در کتاب جدیدش "بوسه در مسجد" نگاشته است. اگر در کتاب نخستش گاهی برخورد احساساتی ِ یک اروپایی را میتوان مشاهده کرد که برای نخستین بار از دیدار یک سرزمین و فرهنگ ِ شرقی به وجد آمده است، ولی در سفرنامهی جدیدش اینجا و آنجا لحن انتقادی برشرایط کنونی ِ جامعهی ایرانی را میتوان احساس کرد. بهمثل او در کتاب نخستش بارها از مهربانی و مهماننوازی ایرانیها و آمادگی ِ آنها را در کمک به دیگران نوشته است. اگر چه در کتاب جدیدش نیز نکاتی از این دست وجود دارند، ولی آنجا که سوار متروی تهران میشود و میبیند که هیچکس رعایت دیگری را نمیکند و هر کس با هُل دادن ِ دیگری می خواهد زودتر وارد مترو شود و جا بگیرد، می نویسد: "پس کجا رفت آن احترامگذاری و محبت ِ ایرانی؟" یا وقتی که در اصفهان میخواهد به چایخانههای سنتی سر بزند که در سفر اولش خاطرههای خوشی از آنجا داشته است و متوجه میشود که در بعضی از آن اماکن دیگر زنها اجازهی ورود ندارند، به شیوهی محافظهکارانهی مسئولان در اصفهان انتقاد می کند. او با دقت یک مشاهدهگر اروپایی تغییراتی را که در ده سال گذشته در ایران پدید آمده گزارش میکند که گاهی جنبهی مثبت ِ تغییر را از نگاه خود بازگو میکند؛ به مثل از اینکه مجبور نبوده مانند ده سال پیش حجاب کامل داشته باشد و میتوانست مانند زنان دیگر لباس رنگی و راحتتری بپوشد یا روسری را راحتتر و تا نیمه بر سر نهد، به عنوان امری مثبت ارزیابی میکند. اما آنچه خوانش ِ این کتاب را مانند کتاب نخستش جذاب میکند، تنها به گزارش ناجانبدارانه و ریزبینانهی نویسنده از دیدنیها و واقعیتهای روزمره در جامعهی ایرانی برنمیگردد، بلکه روش او در گزارش به گونهای است که خواننده را پایبست خود میکند. روش به کار برده شده در این کتاب، روش روایتی است. یعنی او به مثل وقتی در پانسیونی در تهران که مخصوص زنان است (به نام Mother Pension)، چند روزی اقامت میکند، ضمن شرح پانسیون و شرایط زنان و دخترانی که در آنجا ساکناند، رابطهی او با یکی از آنها که در انستیتو گوته، آلمانی میآموزد و قصد دارد برای تحصیل به آلمان برود، به گونهای است که دیدارشان ادامه مییابد، و خواننده بهتدریج بیشتر از زندگی آن دختر آگاه میشود. نویسنده حتا در پینوشت ِ کتاب، گزارش میدهد که حالا همان دختر در یکی از شهرهای آلمان آغاز به تحصیل کرده، و نویسنده به دیدار او میرود. یا آشنایی ِ او با دختر جوان دیگری به گونهای پیش میرود که با هم به یزد مسافرت میکنند. در مسیر راه و در یزد هم از دیدنیها و ماجراهای مشترک با آن دختر مینویسد و هم کم کم از طریق گفتوگو، زندگی و موقعیت دشوار او در دیدارهای پنهانی با دوست پسرش را برای خواننده بازگو میکند که شاید شرایط مشابهای با هزاران دختر دیگر یا به طور کلی جوان ایرانی داشته باشد. یعنی خواننده کم کم به زندگی آن دختر و افراد دیگری که در کتاب به نوعی ظاهر میشوند، نیز علاقهمند میشود. این نوع گزارش از تجربهی زندگی دیگران از طریق دیالوگ، که گاهی طولانی به نظر میرسد، باعث میشود که خواننده گاهی احساس کند که داستان میخواند. خواننده با بخشی از زندگی و موقعیت بسیاری از افراد، بهویژه جوانانی که نویسندهی سفرنامه در راه سفرش به شهرهای مختلف با آنها تصادفی برمیخورد، از زبان خودشان آگاه می شود. این نوع درهمآمیزی ِ تجربهی شخصی ِ دیدار از فرهنگ و جامعهای بیگانه و بازتاب زندگی و موقعیت انسانهای آن جامعه از زبان خودشان، به گونهای است که ساختار کتاب را به مجموعهای از پارهداستانهایی (اپیزودهایی) تبدیل میکند که اینجا و آنجا درهم تداخل میکنند و در نتیجه به متن، کیفیتی روایتی میدهند. نویسندهی کتاب "بوسه در مسجد" که به خاطر سفرش به ایران فارسی آموخته و تا حدودی با زبان فارسی آشناست، میکوشد که با مردم وارد گفتوگو شود، و در این مسیر با انسانهای مختلف از قشرهای متفاوت آشنا میشود، و همین، به تنوع موضوعات مطرح شده در کتاب میافزاید: او در تهران با دانشجویان، ساعات یا روزهایی سر میکند و موقعیت و اندیشه و آرزوها و دشواریهای زندگی ِ آنها را از زبانشان بازگو میکند، در مشهد چند روزی در خانهی یک خانوادهی مذهبی به سر میبرد، با آنها به حرم امام رضا میرود و تجربهی تازهاش از دین و انسان های باورمند و چگونگی زیارت و فضای حرم را تشریح میکند، در خیابان و قطار و تاکسی و پارک با آدمهای معمولی به گفتوگو مینشیند و همهی گفتهها و آنچه در پیرامون میگذرد را ریزبینانه بیان میکند. حتا وقتی در تهران، گیج و درمانده است و تمیداند چگونه در آن ترافیک وحشتناک و هوای گرم و آلودهی تهران از اینسو به آنسوی خیابان برود، با زن مسنی که به کمکش شتافته تا دستش را بگیرد و او را به آنسوی خیابان برساند، به گفتوگو مینشیند و متوجه میشود که آن زن از کلاس سوادآموزی برگشته است. بدین گونه است که مشاهدهی دقیق او از پیرامون که از کنجکاوی و علاقهی نویسنده در جهت ِ آگاهی از فرهنگ بیگانه سرچشمه میگیرد، هر لحظهی متن را زنده و جذاب میسازد. افزون بر این، کتاب برای یک غربی جنبهی آگاهیرسانی هم دارد. این آگاهیرسانی هم به فضای کنونی ِ جامعهی ایران ارتباط مییابد و هم به آثار دیدنی یا باستانی ایران. بهمثل وقتی نویسنده به بازدید یزد و دخمهی زرتشتیان و "پیرسبز" (چک چک) و... میپردازد، اندکی هم از گذشته و آیینهای زرتشتی سخن میگوید. کتاب از پنج بخش تشکیل شده که هر بخش، عنوان ویژهی خود را یدک میکشد که بازگوکنندهی محتوای همان بخش است: در مورد عنوان کتاب(بوسه در مسجد) باید گفت که این عنوان پیوند سرراستی با محتوای کتاب ندارد. تنها در یک مورد، وقتی نویسنده در مسجد امام با شگفتی مشاهده میکند که دختری روی زمین نشسته و پسری دراز کشیده، سرش را بر زانوی دختر گذاشته است، به شرح آن صحنهی جالب میپردازد و عکسی از آن صحنه نیز میگیرد که مانند عکسهای دیگر از صحنهها و موقعیتهای متفاوت، زینتبخش کتاب میشود و بر سندیت ِ گزارش ِ سفر میافزاید. به نظر میآید که این عنوان بیشتر برای بازایابی و جلب خوانندهی غربی انتخاب شده باشد. |